شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

شیرین عسل

مشهد 7

1392/12/16 15:06
119 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ٤ شنبه ١٢/١٤

روز آخر سفر ما بابایی که بیدار شد بره سر کار من و شیرین هم بیدار شدیم بقیه وسایلمون هم با عجله جمع کردیم آخه اتاق را باید قبل از ٢تحویل می دادیم.از اون طرف هم ما می خواستیم با ماشین ساعت ١١ زودی بریم حرم برای همین باید تا ١٠"٣٠ حاضر و آماده پایین می بودیم.البته موفق هم بودیم چون من یه کمی از کارهامو دیشب انجان داده بودم درست ١٠:٣٠ چک اوت کردیم و چمدونها رو  تحویل انبار دادیم تا بابایی ساعت ٢ تحویل بگیره بیاد حرم پیش ما بریم فرودگاه.

رفتیم سوار سرویس حرم بشیم شیرین که از دور اتوبوس رو دیده بلند بلند صدا می زنه عمو عمو.ولی در اتوبوس بسته بود برگشتیم رفتیم وضو بگیریم برگشتیم در باز شده بود و عمو هم بیرون ایستاده بود به ابراز احساسات شیرین خانم هم جواب داد.موندم توی این همه محبت....

حرم که رسیدیم نماز جماعت در حال شروع شدن بود که خودمون رو به صف رسوندیم.شیرین اینبار و مثل بچه های خوب نشسته بود کنارم یه نی نی اومد پیشش شکلات به دست شیرین خواست شکلات نی نی رو بگیره ولی نی نی بهش نداد شیرین هم من من گویان شکلات رو می کشید نماز که به رکوع رسید اون شکلاته بود عمو دیروز بهمون داد رو بهش دادم بی خیال نی نی شد اومد پیش من ای وای که حالا دیگه نی نی دست بردار نبود شکلات خودش کم بود شکلات شیرین رو هم می خواست شیرین که دید فایده نداره و نی نی ول کن نیست شکلاتشو سفت چسبیده بود و با صدای آمیخته با ترس گریه می کرد و می گفت :"نه نه "عمو عمو یعنی نه این شکلات و عمو بهم داده.برام جالب بود که یادش بود.

خلاصه نماز که تمام شد شیرین رو توی بغلم گرفتم و آرومش کردم واقعا ترسیده بود قربونش برم .شکلات بود که از طرف خانومها توی صف به سمت شیرین و نی نی حواله می شد.یه نی نی دیگه هم که کنارمون بود به مامانش می گفت مامان من هم که کوچولوام چرا هیچکی به من شکلات نمی ده خنده

من هم دوتا از شکلات ها رو دادم به کوچولوی بامزه.

بعد از نماز رفتیم زیارت سعی کردیم بریم جلو نشد اومدیم بیرون زیارت نامه خوندیم دعا خوندیم یه کمی نشستیم دوباره رفتیم این بار شد دستمون به ضریح رسید دست شیرین رو هم رسوندم تند تند دستشو به ضریح می زد و به صورتش می کشید فدات بشم مامان جیگرم. دیگه فشار جمعیت داشت زیاد می شد که اومدیم عقب بوسه های شیرین بود بر سر و صورت من...

قربون دختر قدر شناسم امیدوارم تداوم داشته باشه این همه محبتت گل قشنگم.

اومدیم برون راستی نگفتم شیرین از کنار هر دری که رد می شد می گفت الله و خودشو به سمت در می کشید و حتما باد دستشو به در می زدبغل

رفتیم سرویس بهداشتی توی محوطه سرویس دوتا کبوتر خوشگل اومدن لب حوض  شیرین خانم هم  دنبالشون کرد کبوتر ها نمی پریدن فقط روی زمین راه می رفتن شیرین هم دنبالشون همه آدمای اونجا هم ای علاقه شیرین براشون جالب بود و هر کی یه چیزی به شیرین می گفت تا اینکه کبوتر ها هم خسته شدن و پرواز کردن رفتن من و شیرین خانم هم رفتیم دنبال بابا.یه کمی طول کشید که بابا بیاد شرین هم از این فضای باز صحن ها کلی استفاده کرد و دوید هر بار هم که سر می خورد یه یا علی می گفت و بلند می شد  و دوباره می دوید.بابایی‌ هم رسید یه‌ زیارت‌ کرد‌ رفتیم سوار تاکسی شدیم و به سمت فرودگاه رفتیم.شیرین خانم از‌بس توِی سالن‌ فرودگاه اینور و اونور رفت‌ کفر بابایی رو در اورده بود یه نی نی‌ناقلا‌ هم صورت گل قشنگم رو چنگ انداخته بود.الهی‌ بمیرم دختر‌من اینقدر‌ مهربون نی‌ نی‌ ها‌ اینقدر‌ شیطون...

 دیگه‌ وقت سوار‌ شدن‌ به‌ هواپیما  رسیدو انتهای‌ سفر ما‌...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان علیرضا
17 اسفند 92 1:04
قربون دختر گل مهربونم برم.همیشه و همه جا با ادب و نزاکته ولی این نی نی ها عزیزمو اذیت میکنن. خدا روشکر که سفر خوبی بود ایشالا که همیشه به سفر و در شادی باشید مامانی
مامان شیرین خانم
پاسخ
ایشاله که خودتون هم به شادی و سلامتی باشیید عزیزم
zanamo nafiseh
18 اسفند 92 7:09
salam azizam karhatam mesle esmet shirinan enshlah ke hamishe be safar bashi golam .hamishe mesle rozhaye kodaki ba mohabat va khandon bashi aziz
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد