مشهد 6

سه شنبه ١٣/ ١٢

امروز توی سرویس حرم یه نی نی کوچولوی با مزه همسن شیرین خانم بود شیرین عزیز من هم که عاشق نی نی ها هر چی به نی نی نگاه کرد نی نی هواسش به خودش بود یه شونه از جیب باباش در آورده بود اونو همه حا می زد روی چشمش به صندلی اتوبوس و خلاصه بازی می کرد دیگه شیرین هم راه بهتری برای برقراری ارتباط پیدا کرد با دستش به اشاره به نی نی گفت :"نه نه" و به موهاش اشاره کرد و گفت :"مو مو"یعنی می گفت شونه رو یزن به همه جا این برای مو هست.خانمی کنارمون نشسته بود از این حرکت شیرین خوشش اومد و به مامان نی نی گفت که این دختر بچه به نی نی شما اینطوری می گه مامان بچه هم خوش اخلاق بود و حرف شیرین رو به دختر کوچولوی نازش گفت نی نیه هم شونه رو به باباش داد.قربون دختر تمیز مؤدبم برم من.

بعد از زیارت اومدیم توی صحن انقلاب روبروی ایوون طلا پاتوق این هفتمون نشستیم بچه ها داشتن می دویدن و بازی می کردن.شیرین هم نگاشون می کرد فهمیدم دلش پیششونه گفتم می خوای بری بازی؟؟؟

خوش حال بلند شد گفتم فقط جای دور یرو که مامان رو ببینی باشه سرشو تکون داد که باشه و رفت.یه کمی بازی کرد بعدش رفت پیش یه نی نی که هم سن و سال خودش بود و بهش اشاره کرد بدو تا من بگیرمت یه هل ریز به نی نی داد که بدو نی نی هم متوجه منظور شیرین خانم شد و شروع به دویدن کرد و شیرین هم پشت سر نی نی دوید خیلی با مزه بود بازیشون...

بعضی وقتها هم از بازی می ایستاد یه نگاهی به دور و برش می انداخت من و که می دید دوباره بازی می کرد.نماز جماعت رو هم خوندیم بعد از نماز هم دوباره نشستیم توی صحن شیرین خانم خوابید من هم کمی دعا خوندم و نماز بعد هم موقع برگشتن بود.رفتیم کفشهامون رو از کفشداری بگیریم آقای مهربون به شیرین خانم شکلات داد شیرین هم چون چشماش خواب آلود بود شکلات رو گذاشت توی جیبش.شیرین که همه راه رو خوابید و توی حرم هم خوابشو رفته بود دیگه توی هتل نخوابید شب هم بابایی ما رو برد بیرون گشتی بزنیم شیرین خانم هم برای خودش یه شلوار خوشگل خرید راستی شیرین خانم به شلوار می گه للوار.به شال هم می گه لال.