شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

شیرین عسل

روزانه 20

1392/11/16 15:54
206 بازدید
اشتراک گذاری

امروز هم در ادامه دیروز یه کمی برف اومد .محصلامروز برفایی که از آسمون می آمد درشت تر بود وبهتر دیده می شد. شیرین جون هیجان زده می خواست برفا رو بگیره وقتی دید اینطوری نمی شه دستگیره پنجره رو گرفته بود در رو باز کنه ،دیگه همینمون مونده بود. هوا سرد بود و نمی شد بریم پایین برا همین از پشت پنجره یه کمی برفا رو نگاه کردیم.جدای از سرما و قطعی آب و برق ناشی از برف خوش به حال شمالی ها با این برف حسابی که باریده.نیشخندمزه زمستون به همین چیزاشه دیگه ناگفته نماند من خودم همچین زمستون ها و برف ها رو تجربه کردم هاااااااز خود راضیخیلی هم دوست دارم.شبا که از شدت بارش برف برق قطع می شد. از همه مهمتر مدرسه تعطیل می شد...آخی  یادش به خیر دلم تنگ شد برا بچگیم.مژهخیال باطل

امروز با شیرین تصمیم گرفتیم آشپز خونه رو اساسی بریزیم به هم و تمیز کنیم . برا همین فرش آشپزخونه رو جمع کردیم کفشو جارو زدیم و شستیم.دخترم هم کلی کمک کرد مشغول دستمال کشیدن رو کابینتا بودم .دیدم صدای شیرین می آد که میگه (عاللللی  عاللللی)تعجبدیدم داره زور می زنه فرشو بیاره تو آشپز خونه و علی علی میکنه.لبخندامام علی یارو یاورت باشه گلم.قلبگفتم دخترم چی شده اشاره کرد که بیا.عسل مامان دردونه آخرش من تو رو یهه لقمه ی کنم می خورم...بغل

بعد هم رفتیم پذیرایی رو جارو کشیدیم زبانکده محصلو گردگیری کردیم با شیرین خانم یه کمی هم تلویزیون دیدیم.برای ناهار شیرین هم دمپخت با گوشت قل قلی درست کردم.که بخوره تپلی بشه...

امروز با شیرین یه بازی کردم ،مثلا شیرین بابا شده بود من هم شیرین.بهش گفتم بابایی به من پول می دی؟؟؟خیلی خوش اخلاق و مهربون دستشو کرده تو جیب شلوارش ومثلا اونم به من پول داده.(شیرین بیا بغلت کنم که تو اینقدر نازی)بغلبعدش مثلا رفته سمت در خونه که بره بیرون صداش کردم بابا بابا برا م چوب شور می خری ؟؟؟می خنده سرشو تکون می ده که یعنی بله. رفته در می زنه که یعنی بابا اومده درو براش باز کردم (مثلا)می گم بابا چوب شور خریدی دستشو می گیره سمتم که یعنی بگیر خریدم.چه بابای خوبی دارم من.

دیشب یه بازی دیگه کردیم شرین خانم معلم شده بود من دانش آموز انگشتم و می گرفتم بالا می گفتم خانم اجازه؟؟؟(شیرین غش می کرد از خنده خوشش اومده بود)قهقههمی گفتم خانم شما چقدر نازین،چه معلم خوبی هستین .همچین یه خنده ملیحی می کرد و سرشو پایین می انداخت که منم بغلش می کردم و می چلوندمش.

شیرین خیلی دوست داشتنیه جدیدا تو بازی ها من  یه نی نی دیگه می شم اسباب بازیشو بردارم بهش نمی دم می آد منو می زنه بعدش مثلا من گریه می کنم.ناراحت می شه می آد بغلم می کنه و نازم می کنه .

چه روزگار قشنگیه بعضی وقتا آدم خسته می شه ولی شادی  و معصومیت شیرینم رو که می بینم همش می پره می ره...زبانکده محصل

خدایا شکرت به خاطر همه دادها و نداده هایت

و عفو کن به خاطر ناشکریهایمان

  

محصل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

zanamo nafiseh
16 بهمن 92 18:31
afarin ke komak mikoni azizam (komakesh nakon bezar khaste beshe mamanet)yavashaki beine khodemon bemone azizam .albate mazah migam ke bozorg shod bekhone khande biad ro labashbege hamchin zanamoye khobi dashtam o khabar nadashtam keif mikona in neveshteharo mikhonam
مامان شیرین خانم
پاسخ
مرسی زنعموی عزیزم.ذرث4ض ئدک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد