روزانه 20
امروز هم در ادامه دیروز یه کمی برف اومد .امروز برفایی که از آسمون می آمد درشت تر بود وبهتر دیده می شد. شیرین جون هیجان زده می خواست برفا رو بگیره وقتی دید اینطوری نمی شه دستگیره پنجره رو گرفته بود در رو باز کنه ،دیگه همینمون مونده بود. هوا سرد بود و نمی شد بریم پایین برا همین از پشت پنجره یه کمی برفا رو نگاه کردیم.جدای از سرما و قطعی آب و برق ناشی از برف خوش به حال شمالی ها با این برف حسابی که باریده.مزه زمستون به همین چیزاشه دیگه ناگفته نماند من خودم همچین زمستون ها و برف ها رو تجربه کردم هااااااخیلی هم دوست دارم.شبا که از شدت بارش برف برق قطع می شد. از همه مهمتر مدرسه تعطیل می شد...آخی یادش به خیر دلم تنگ شد برا بچگیم.
امروز با شیرین تصمیم گرفتیم آشپز خونه رو اساسی بریزیم به هم و تمیز کنیم . برا همین فرش آشپزخونه رو جمع کردیم کفشو جارو زدیم و شستیم.دخترم هم کلی کمک کرد مشغول دستمال کشیدن رو کابینتا بودم .دیدم صدای شیرین می آد که میگه (عاللللی عاللللی)دیدم داره زور می زنه فرشو بیاره تو آشپز خونه و علی علی میکنه.امام علی یارو یاورت باشه گلم.گفتم دخترم چی شده اشاره کرد که بیا.عسل مامان دردونه آخرش من تو رو یهه لقمه ی کنم می خورم...
بعد هم رفتیم پذیرایی رو جارو کشیدیم و گردگیری کردیم با شیرین خانم یه کمی هم تلویزیون دیدیم.برای ناهار شیرین هم دمپخت با گوشت قل قلی درست کردم.که بخوره تپلی بشه...
امروز با شیرین یه بازی کردم ،مثلا شیرین بابا شده بود من هم شیرین.بهش گفتم بابایی به من پول می دی؟؟؟خیلی خوش اخلاق و مهربون دستشو کرده تو جیب شلوارش ومثلا اونم به من پول داده.(شیرین بیا بغلت کنم که تو اینقدر نازی)بعدش مثلا رفته سمت در خونه که بره بیرون صداش کردم بابا بابا برا م چوب شور می خری ؟؟؟می خنده سرشو تکون می ده که یعنی بله. رفته در می زنه که یعنی بابا اومده درو براش باز کردم (مثلا)می گم بابا چوب شور خریدی دستشو می گیره سمتم که یعنی بگیر خریدم.چه بابای خوبی دارم من.
دیشب یه بازی دیگه کردیم شرین خانم معلم شده بود من دانش آموز انگشتم و می گرفتم بالا می گفتم خانم اجازه؟؟؟(شیرین غش می کرد از خنده خوشش اومده بود)می گفتم خانم شما چقدر نازین،چه معلم خوبی هستین .همچین یه خنده ملیحی می کرد و سرشو پایین می انداخت که منم بغلش می کردم و می چلوندمش.
شیرین خیلی دوست داشتنیه جدیدا تو بازی ها من یه نی نی دیگه می شم اسباب بازیشو بردارم بهش نمی دم می آد منو می زنه بعدش مثلا من گریه می کنم.ناراحت می شه می آد بغلم می کنه و نازم می کنه .
چه روزگار قشنگیه بعضی وقتا آدم خسته می شه ولی شادی و معصومیت شیرینم رو که می بینم همش می پره می ره...
خدایا شکرت به خاطر همه دادها و نداده هایت
و عفو کن به خاطر ناشکریهایمان