شیرین مامان خانم شده دیگه می می نمی خوره...
روز 13 رجب دختر نازگل مامان صبح زود که از خواب بیدار شد برای آخرین بار می می خورد. ولی بعدش هر بار می می خواست هم تلخ بود هم بد رنگ شده بود دیگه شیرین دوست نداشت
روز 13 رجب دختر نازگل مامان صبح زود که از خواب بیدار شد برای آخرین بار می می خورد. ولی بعدش هر بار می می خواست هم تلخ بود هم بد رنگ شده بود دیگه شیرین دوست نداشت تازه دلشم خیلی برای می می تنگ شده بود اون روز بعد از ظهر اصلا نخوابید یعنی می خواست بخوابه ولی از هر طرف که خوابید خوابش نمی برد .با مامان رفت پارک 2 یا 3 ساعت توی پارک بازی کرد خیلی خسته شده بود ولی اصلا دوست نداشت برگرده خونه با مامان رفتن بستنی خریدن و همین طور که بستنی می خوردن برگشتن خونه توی خونه هم با خاله نصیبه خیلی بازی کرد تا شب موقع خواب از ساعت 10 دیگه چشماش پر خواب بود تا دیگه ساعت 12 روی پای مامان خوابش برد ولی تا خوابش ببره خیلی کلافه و سر در گم بود آخه همیشه با می می مهربون می خوابید ولی...
خیلی گریه کرد من خودم از ناراحتی و کلافگی بچه هام خیلی ناراحت بودم و گریه کردم و با همه وجود توسل کردم به حضرت علی اصغر(ع) خودش صبر و تحمل این ناراحتی رو به بچه ام بده .شب دوباره ساعت 1:30 یا 2 بود دوباره بیدار شد گریه کرد روی پام خوابید ...
صبح که بیدار شد قربونش برم رفت سر یخچال یه آب میوه برداشت خورد خلاصه سخت بود ولی شد دخترم تحمل کرد هنوزم بعضی وقتها می اد سراغش می گم تلخه أه شده دیگه می خنده و میره ...
خدایا شکرت که دخترم داره رشد می کنه خدایا سلامتی شادی عاقبت بخیری و همه ی همه ی خوبیهای دنیا رو برای همه بچه ها و بچه خودم ازت می خوام ...