شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شیرین عسل

شیرینم...

این روزها اینقدر زود می گذره و تو گل قشنگم اینقدر زود رشد می کنی زود پیشرفت می کنی که من اصلا نمی رسم از روزهای قشنگ کودکی ات بنویسم .     دیگه ماشاله اینقدر کلمات رو قشنگ ادا می کنی  شاید هم تنها کسی که زبان شیرینت رو می فهمه من و بابایی باشیم.تلفن رو بر می داری می گی الو للام(الو سلام) چه طوری رو قشنگ ادا می کنی...الان نمی تونم بنویسم آخه نوشتنی نیست که شنیدنیه عسلکم...چطوری خوبی ؟خوبی رو هم حوبی می گی... عاشق پوشیدن کفش های منی.چند وقت پیش که من توی مغازه داشتم کفش می پوشیدم اندازه بزنم شما هم یه جفت برداشته بودی و می پوششیدی می گفتی حوبه حوبه آقای فروشنده خنده اش گرفته بود از کارت  تازه بهت می گفت تنگ نیست،...
3 خرداد 1393

شیرین خانم کتاب خریده

دیروز 16 اردیبهشت من و شیرین خانم رفتیم کتاب فروشی ،به دلیل فاصله زیاد از نمایشگاه و البته بیشتر به خاطر شلوغی فضای نمایشگاه کتاب به همین کتاب فروشی سر کوچه مون بسنده کردیم و رفتیم کلی کتاب خریدیم .                                               خیلی کتابهای جالبی داشت پر عکس اونم از نوع عکس هایی که نی نی به سن شیرین خانم می پسندید.تازه براش یه پک 12 تایی به قول خودمون دهه 60 ها مداد شمعی یا به قول بچه های جدیدتر&nbs...
17 ارديبهشت 1393

شیرین مهربون شیرین زبون

دختر مهربون من خیلی نازه همین طوری که می خواست آماده بشه برای می می خوردن خیلی مهربون و با احساس کامل من و ناز می کرد و می گفت نادی نادی نادی (البته می گم این ز نازی رو خوشگل تر از چیزی که من می نویسم می گه ولی خوب نمی تونم اینجا بنویسم که... بین دال و ز می گه) تازه عزیز دلم که می گه که دیگه هیچی فقط نمی دونم چه طوری خودم و کنترل کنم نخورمش اینقدر ناز می گه که ها (عدید ددم) قربونت برم مامانی که تو اینقدر جیگری. آخ آخ گفتم جیگر دیشب براش این برنامه کلاه قرمزی رو پخش کردم براش این جیگر رو نشون می داد شیرین هی می گفت جیدر جیدر بابایی گفت چیه بابا گفتم بابایی این داره می گه جیگر رو نشون می ده.این آقای مجری رو از همه بیشتر دوست داره وقت...
15 ارديبهشت 1393

لحظه های شیرین شیرین...

بابایی که از سر کار اومد شیرین خانم کارتهاشو از جیبش در آورده و بین من و خودش تقسیم کرد من هم همه کارتها رو از دستش گرفتم و فرار کردم شیرین هم خنده کنان پشت سر من دوید و خندان و من من کنان دنبالم می آمد و این شروع یه بازی شیرین برای یه دختر شیرین بود از این که توی بازی ها بالا و پایین بپریم یا بدوییم خیلی لذت می بره.دیگه دیدم دست بردار نبود گفتم برو توپتو بیار با بابایی توپ بازی کن از خدا خواسته دوید سمت توپش و گفت توپ بادی (التبه ز رو خیلی قشنگ تلفظ می کنه یه چیزی بین د و ز)دختر عزیزم از بازی با بابایی خیلی لذت برد و خونه قشنگ ما پر شده بود از خنده و قهقهه های شادانه دخترک شیرینم ... خدای شکرت
14 ارديبهشت 1393

شیرین خانم و خاله نصیبه

خاله نصبه دیروز بعد از ظهر اومد خونمون به شیرین خانم سری بزنه.وقتی اومد شیرین خانم خواب بود. خودشم خیلی خسته بود برای همین خودش هم خوابید...                                             ...شیرین که بیدار شد اومد پیش من وبا هم مشغول بودیم گل سر خاله روی مبل بود گفتم شیرین این مال کیه؟؟!!اونم خیلی خون سرد گفت: لالی.(خاله)و همین طور سپری شد با هم بازی کردیم تلویزیون نگاه کردیم خواستم پوشکشو عوض کنم همیشه که دنبالم می آمد توی اتاق ای...
20 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد