شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شیرین عسل

یه توپ دارم قل قلیه

امروز با شیرین خانم شعر خوندیم ...             توی تابش نشسته بود داشتم تاب تاب عباسی رو می خوندم که گفت نه نه!توپ توپ... گفتم یه توپ دارم قل قلیه؟ خندید که یعنی بله... من هم بلند و رسا شروع کردم ... یه توپ دارم قل قلیه     سرخ و سفید و آبیه می زنم زمین؟؟؟ مکث کردم شیرین خانم گفت بالا... ادامه دادم .نمی دونی تا کجا می ره شیرین دوباره گفت بالا بلا ... من این توپ و ؟؟؟ شیرین ادانه داد نه ه ه ه ه منظورش نداشتم بود. گفتم مشقامو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد یه توپ ؟؟؟ شیرین گفت گیلی گیلی با مزه بود دوباره که خوندیم بیشتر جواب داد. من: یه توپ دارم .؟؟؟ شیرین خا...
30 فروردين 1393

برف

توی این روزهای گرم تابستون می خوام یه سری عکس های برفی زمستونی از شیرین خانم را بذارم  ببینید.تا یه حال و هوایی عوض کنیم.                 لطفا بفرمایید ادامه مطلب: شیرین خانم فوق العاده گرماییه و توی این روزای داغ تابستون اذیت میشه.البته به قول بابای عزیزم به خودم رفته استثناءَ در این زمینه چون این دختر بلا کپی برابر اصل باباشه قربون خندت بشم من... جوجوی مامان اینجا شیرین جون فقط مواظب بود دستش به برفا نخوره.بدش می اومد تازه دستکش هم نمی پوشید.از بس خودش دو سفت گرفته بود اومدم بغلش کنم یهو ولو شد رو برفا کلی بهم غر زد.       ...
30 تير 1392

یه روز قشنگ توی باغ

شیرین خانم خوشگل روز ٣ خرداد ٩٢ رفته  بود توی باغ آقا جون کمک ...!!! چطوری ؟ کاری نداره که ... کلیک کن بیا تو  ادامه مطلب تا ببینی شیرین خانم از اونجایی که یه دختر خوشگل و کنجکاو هست رفت سراغ این تراکتور کوچولوی توی باغ آقا جون و جیغ جیغ کنان خواست که سوار شه منم فرصت را عنیمت شمردم و چند تا عکس خوشگل ازش گرفتم.                 ...
12 تير 1392

وقتی شیرین به دنیا اومد

شیرین خانم خوشگل روز دوشنبه ٨ خرداد دقیقا ساعت ١١ شب، مامان و بابا و خاله راضیه را راهی بیمارستان کرد... از امروز می خوام خلاصه ای از  لحظات زندگی شیرین عزیزم را که با هم تک تک ثانیه هاش رو گذروندیم  بنویسم تا وبلاگ گل مامان کامل بشه. ساعت 11 شب بود که شیرین خانم مامان اعلام آمادگی کرد برای قدم گذاشتن رو چشمای مامان و بابا. من که از خوشحالی و ترس نمی دونستم چیکار باید بکنم به کمک خاله راضیه حاضر شدم بابا هم  که برق شادی رو توی چشماش می شد دید حاضر شد . سه تایی رفتیم بیمارستان. از عکس زیر ساعت پذیرش توی بخش زایمان بیمارستان معلومه 34 دقیقه بامداد روز سه شنبه 9 خرداد.  پرستار و ماما ب...
12 تير 1392

شیرین خانم و مسافرت به شمال

مسافرت شیرین خانم با بابا و مامان روز ٥ خرداد شیرین خانم به همراه مامان و بابا برای ٣ روز رفتند شمال .خیلی بهشون خوش گذشت.  از جاده چالوس رفتند. توی راه کنار سد امیر کبیر شیرین خانم با بابا ی مهربونش عکس گرفت. دختر قشنگم خیلی خوش حال بود و ذوق می کرد.  ولی یه کم که رفتیم خوابش گرفت و لالا کرد. ساعت 6 عصر بود که با هم رفتیم ساحل، شیرین خانم دریا رو که دید ذوق زده دوید سمت آب، نمی گرفتیمش می رفت شنا. دخترم به ماسه ها دست نمی زد وقتی ماسه ها به دستش می چسبید بدش می آمد.       روز بعد تصمیم گرفتیم بریم تله کابین رامسر مسیرمون جنگلی و زیبا بود صدای پرند...
12 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد