شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

شیرین عسل

مشهد 3

امروز روز شنبه 10/12 سفر،بابایی موقع رفتن سر کارسفارش صبحانه ما رو برای ساعت 8:45 دقیقه داده بود که بیارن اتاقمون شیرین خانم امروز تخم مرغ نیمرو را خورد بدون نون بعد هم با هم روزنامه خوندیم و ساعت 10:45 دقیقه حاضر و آماده جلوی درب هتل بودیم تا با سرویس هتل بریم حرم. امروز دیگه قبل از زیر گذر پیاده شدیم تا به مغازه های نزدیک حرم نگاهی بندازیم .نزدیک درب ورودی حرم دکه فروش نان رضوی بود یه بسته نون شیرمال و دوتا پیراشکی خریدیم.شیرین از پیراشکیه خیلی خوشش اومد.نوش جونت گلم. امروز توی صحن انقلاب و روبروی ایوان طلا نشستیم.خیلی خیلی آرامش بخش بود من قرآن خوندم و دعا شیرین خانم هم پیراشکیشو خورد.با مامانی و آقا جون هم صحبت کردیم.شیرین کلی توضیح ...
15 اسفند 1392

مشهد 2

امروز جمعه 9/12 شیرین خانم که امروز 21 ماهه شده، کله سحر ساعت 7 شاداب و سر حال از خواب بیدار شد.و از اینکه خودش رو توی یه محیط و فضای جدید می دید خوشحال بود.دست من رو هم می کشید و علی گویان من را از خواب بیدار کردبابایی هم که حاضر شده بود بره سر کار و قرار شد که صبحانه ما رو هم سفارش بده بیارن توی اتاق تا شیرین خانم من راحت باشه.صبحونه رو خوردیم و یه کمی هم تلویزیون دیدیم و حاضر شدیم که با ماشین ساعت 11 بریم حرم و زیارت امروز دیگه خاله نصیبه نبود قرار بود با قطار ساعت 7:30 برگردن تهران.من وشیرین رفتیم اتوبوس اومده بود امروز دیگه سوار شدیم و شیرین خانم که زیاد تجربه سوار شدن به اتوبوس رو نداشت خیلی از موقعیت جدیدش راضی بود و از اتوبوس سواری خ...
15 اسفند 1392

مشهد 1

امروز پنج شنبه 8/12، ساعت 6 از خواب بیدار شدم و تند تند کارهای باقی مونده رو انجام دادم دقت کنین من،من ساعت 6بیدار شدم. اصلا هم تعجب نداره آدم اگه کار داشته باشه خوب بیدار می شه دیگه . آخه امروز قراره بریم مسافرت.بریم مشهد.ساعت 9:15 دقیقه بلیط داشتیم.تا اومدیم راه بیفتیم 7:30 شد.هر چی تلاش کردم وسیله زیاد بر ندارم نشد. زنعمو نفیسه جان کلی یادت کردم که هر رفت و برگشت چی می کشی عزیزم.ایشاله همیشه به سلامت برید و برگردید. خلاصه این اولین سفر هوایی من و شیرین خانم بود.هیجان انگیز بود. شیرین خانم هم تا هواپیما بلند شد می می میل نمود و خوابید.یه کمی هم با بابا مهدی صحبت کردیم که خلبان اعلام کرد که می خوایم فرود بیایم.چه خوب خیلی با حال بو...
15 اسفند 1392

روزانه 30

سلام سلام به همه دوستای گلمون ما یک هفته ای رفتیم مسافرت واااای رفتیم مشهد.جای همه دوستان خالی خیییییییلی خوب بود واقعا خوش گذشت.خلاصه ی روزنوشت ها رو می ذارم .کم کم. امروز طبق یک هفته گذشته سحر خیز شدیم و ساعت 7 بیدار شدیم بابایی که رفت سر کار و من و شیرین خانم خوشگل هم رفتیم سراغ چمدونها و همه لباسها رو تفکیک کردیم برای شستشو و جارو کشیدیم.از امروز که چیز زیادی برای گفتن ندارم به جز یه سرما خوردگی که برای خودم پیش اومده و تا به شیرین خانم منتقل نکردم باید برم دکتر...    
15 اسفند 1392

روزانه 29

امروز هم خوب بود. شکر خدا اولش می خواستم بگم زیاد جالب نبود ولی دلم نیومد من خودم زیاد حالم سر جا نبود فکرم خیلی شلوغ بود.برا همین بیشتر با شیرین خانم کل کل داشتیم.بعد یادم افتاد به امروز که با شیرین برنامه خاله شادونه رو دیدیم و کلی دست زدیم.بعدش با شیرین خانم توپ بازی کردیم.توپ رو می زدم به سرش هد بزنه غش می کرد از خنده.الهی فدای خنده هات بشه مامانت.گل گلی .بعد با همدیگه خونه رو جارو کشیدیم.دیروز که بیرون بودیم دو تا اسپری خریدیم.یکی بنفش یکی هم مشکی.شیرین خیلی باهاشون بازی کرد.درهاشون رو جابه جا کرد.در مشکی رو گذاشت روی بنفشه و بالعکس واااااااااای اگه می دیدین چقدر از این تغییر کیف کرد و لذت برد؟؟؟؟ یکی از کارهایی رو که شیرین خیلی ...
7 اسفند 1392

روزانه 28

امروز هم بعد از صرف صبحانه و جارو زدن و مرتب کردن خونمون من و شیرین خانم رفتیم پارک.شیرین خانم سوار تاب شد.دیگه تعداد نی نی های توی صف برای تاب زیاد شد که شیرین خانم  پیاده شد  رفت سرسره ،پله های سرسره منتخب شیرین خانم برای بچه های بزرگتر بود به خاطر همین من هم از روی اجبار رفتم بالا یه کمی اون بالا موندیم گفتم میای بریم پایین؟ خواست از پله ها بره گفتم نه شما سر بخور برو من هم از پله می آم .وقتی رسید پایین نگاهی به من انداخت از سر ذوق و رفت سمت خانواده بز بز قندی.(مجسمه های پارک)به همشون سر می زنه شنگول منگول حبه انگور حتی با مامان بزی هم دست می ده.یه دختر بچه هم اومده بود شیرین با صدای بلند باهاش صحبت می کرد دختر بچه مات...
5 اسفند 1392

روزانه27

امروز ساعت بیدار شدیم.این روزا بر خلاف روزای قبل که دستشویی بردن شیرین خانم سخت بود بیرون آوردنش سخت شده از ماهی هایی(یا به قول خودش مامو) که چسبونده به دیوار دستشویی ،دل نمی کنه جوجو .همین طوری دوست داره بهشون نگاه کنه و بهشون دست بزنه.من هم میمونم پیشش و در مورد رنگ ماهی ها و تعدادشون باهاش حرف می زنم. بعدش که با کلی چاخان و بای بای و اینها بیرون اومدیم.چایی درست کردیم و صبحانه ای بر بدن زدیم.جوجوی نازم با توپش بازی کرد من هم یه کمی جمع و جور کردم و بهش پیشنهاد دادم که بریم بیرون.شیرین هم که از خدا خواسته دوید سمت کمد لباساش و تا من لباس تنش کنم ١٠٠٠ دفعه من و بوسید...واااای که چه حس قشنگیه این همه محبت.بهش گفتم می خورمت این...
4 اسفند 1392

روزانه 26

امروز جمعه ساعت ٩ بیدار شدیم دیشب رفته بودیم امام زاده صالح و از اون طرف هم یه سری زدیم سمت تله کابین توچال و از سرمای هوا و به خاطر شیرین خانم فقط یه دوری زدیم از ماشین پیاده نشدیم ولی شلوغ بودا اصلا انگار نه انگار که سرده...  بعد هم رفتیم سمت کهف الشهدا.ماشین و بابایی سمت شهر پارک کرد.من و خاله نصیبه اول رفتیم برای شهدای گمنام فاتحه فرستادیم اومدیم شیرین خانم رو نگه داشتیم بعدش بابایی رفت تا بابایی رفت شیرین نشست پشت رول و مثلا آقای راننده تاکسی شد و من و خاله نصیبه هم مسافرها.خیلی بامزه بود شیرین خانم مثلا تند رانندگی می کرد و به من می فهموند که جیغ بزن من هم جیغ زنان سرمو می گرفتم می گفتم واااااااااااااااای آقای راننده یواش ...
2 اسفند 1392

تولد ستایش جون

سلام امروز تولد دختر عموی عزیز شیرین خانمه...                               ستایش جونم                 تولد تولد تولدت مبارک                         مبارک مبارک تولدت مبارک   بیا شمعا رو فوت کن که ١٠٠ سال زنده باشی           &nbs...
1 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد