روزانه22
امروز هم ما دو تا تنبل زیاد خوابیدیم. شبها ساعت ٩:٣٠ خاموشی می زنیم ولی تا شیرین جونم می آد بخوابه می شه ١٢- ١ نیمه شب.طفلی تقصیری هم نداره وقتی بابایی دیر از سر کار می آد و جوجو عشق بابا هستش خوب یه چند ساعتی باید از سر و کول بابا بال بره دیگه.
صبحونه نیمرو و پنیر زدیم بر تن خسته.سفره رو جمع کردیم امروز شیرین خانم برامون کار درست کرد تا بیکار نچرخیم.دیشب که انار میل نموده بود کابینت ها رو هم مستفیذ کرده بود و امروز نشون من می داد.که اینجا اناری شده.ما هم دستمال به دست همه کابینت هارو انار زدایی کردیم.بعد از اون فیلم در چشم باد رو دیدیم با اینکه تکراریه ولی من خیلی دوستش دارم.
بعد هم یه کمی کارهای خونه رو انجام دادیم. بازی کردیم.
به بابایی زنگ زدیم باهاش صحبت کردیم.شیرین هم کلی احوال پرسی کرد.تازه بابایی می خواست خداحافظی کنه که شیرین کوچولو فریاد زنان الو الو می کرد تا اینکه خودش دیگه کوتاه اومد و بعد از اینکه حرفاش تمام شد بای بای کرد و تلفن را قطع کرد.
برای ناهارش ماکارونی گرم کردم بخوره تا ناهارمون گرم بشه شیرین رفته پشت پنجره آشپزخونه و بیرون رو دید می زنه.دوتا نی نی داشتن با مامانشون می رفتن می گم شیرین کیه تو کوچه می گه:نونو تا حالا وقتی بچه ای رو می دید فقط ذوق می کرد و لی امروز اولین باری بود که به اسم نی نی یا همون نو نوی خودش به من نشون می داد.
از دیشب تا حالا هم برای اینکه توجه منو به خودش جلب کنه برای هر چیزی هیجان زده منو صدا می کنه مثلا امروز آب می خواست یهو داد زد مامان مامان مامان تا من بیام جواب بدم کلی مامان مامان کرده یا دیشب نمی تونست صفحه کامپیوتر رو ببره همینطوری پشت سر هم صدا می زنه من هم بی خبر از همه جا با قیافه علامت تعجب به سمتش دویدم که حالا چی شده انگار؟
تو رو خدا یه الف بچه چطوری منو گذاشته سر کار؟؟؟؟!!!
جوجو عاشقتم شیرین خانمم فدات بشم مامان.
الهی صدها هزار مرتبه شکرت