روزانه

شیرین عزیزم ،الآن که دارم این پست را می نویسم تو گل قشنگم لالا کردی . دیگه کم کم موقع بیدار شدنته. عزیز دلم  ما ١ سال و ١ ماه و چهار روز قشنگ را با هم پشت سر گذاشتیم روزای خیلی قشنگ و دلپذیری با هم داشتیم و حتما خواهیم داشت من به بودن تو در کنار خودم افتخار می کنم.

گلی جون عزیزم دلم برای همه روزای قشنگ نوزادیت تنگ شده.برای اون  لحظه که توی اتاق عمل برای اولین بار لمست کردم و بهترین لحظه زندگی ام بود. برای اولین گریه هات توی بیمارستان  که باصدات جیغ جیغو  قند تو دلم آب می کردی .از بیمارستان اومده بودیم خونه و با مامان جون و بابا و خاله ها و دایی ها هر کاری کردیم بیدار نمی شدی و فارغ از همه چیز خیلی آروم خوابیده بودی، مامان جون به ما می گفت نکنید بذارید بخوابه بچه. ولی مگه بابا مهدی کوتاه می آمد؟ (خودمونیم ها یه کمی نگران شده بود)

مثل من و بابات عاشق خواب بودی.

 ٢٤ مرداد رفتیم عکاسی  عکس انداختیم بابا مهدی همون اول گذرنامه رو برات آماده کرد. خیلی عکست با مزه شد.

اولین  جشن عروسی زندگیت رو هم رفتیم اگه گفتی عروسی کی بود؟؟؟؟آفرین عروسی خاله راضیه ٢٤ شهریور

خیلی نی نی گلی بودی اصلا اذیت نکردی فدات بشه مامان.

جوجو جونم اولین دندونت البته دندونات چون شما همه دندونات جفتی در آمد روز ٢٤ مهر در آمد. من خیلی ذوق کردم و با مامانی (مامان بابا) و مامان جون (مامان مامان)  ٢٦ مهر برات آش دندونی پختیم.

توی تقویم یادم رفته ثبت کنم ولی فکر کنم برای اولین بار ٢١ مهر موهاتو از ته زدیم .برای اینکه موهات خوشگل تر بشه(این اعتقاد منه)خیلی با مزه شده بودی.

سوار روروک می شدی ولی زورت بهش نمی رسید با اینکه بالاخره ١١ آبان ساعت ٢:١٠ دقیقه ظهر اولین قدمهات رو البته به سمت عقب برداشتی .عاشق این تلاش هاتم شیرینم.

٣ آبان با تمام توان سعی در سینه خیز رفتن داشتی دست که پشت پات میذاشتم می رفتی و از این جلو رفتن ها کلی ذوق می کردی.

هفته آخر آذر ماه به کمک میز تلویزون  و مبل روی زانو های کوچولوی نازت می نشستی اگه یه ذره کمکت می کردیم می ایستادی.

در تاریخ ٤ دی ٩١ به کمک دوتا میز کوچولوی توی پذیرایی می تونستی بایستی انروز تازه این میزا رو کشف کرده بودی.

در تاریخ ٢٤ دی جوجو خانم دست زدن را شروع کردی.

٢٥ دی خانمی، نای نای کردن را یاد گرفته بودی و می رقصیدی.

 قربونت بره مامانت ناز نازی من.

این روزا خیلی قشنگه.

٥ فروردین روز خیلی هیجان انگیزی بود.در این رو ز من داشتم نماز ظهر می خوندم .آخرش بود که دیدم یهو یه چیزی بهم خورد نمازم را تمام کردم دیدم شیرینه ،عسله ،نانازه از دیوار دستتو ول کرده و خودتو بهم رسوندی آره دخترم تنهایی و مستقل تونسته بودی راه بری . کلی ذوق کردم . کلی هورا کشیدم کلی تشویقش کردم با اون چشمای قشنگت تو چشمام خیره شده بودی و می خندیدی اشک شوق تو چشمام جمع شده بود این یه پیشرفت بزرگ بود قربون شکل ماهت بشم شیرینم.

دقیقا تاریخش رو یادم رفته ثبت کنم ولی بابا و مامان رو هم خیلی زود گفتی . اشتباه نکنم تو زمستون بود بابا و مامان را با هم گفتی تازه بعضی وقتها هم قاطی میگفتی باما یا مابا فرق نمی ذاری دخترم .

 این روزا هم که خیلی قشنگه؛

سجاده نماز که پهن می شه .خم می شی روی مهر و می گی اااااااا (اول کلمه مبارکه الله)

 وقتی از تلویزیون آهنگ پخش می شه بشکن میندازی و می رقصی.

عاشق بیرون رفتنی. می خوام ببرمت بیرون می دویی سر کمدت و لباساتو نشونم می دی که بپوشم.لباساتو که پوشیدی کفش و کلاه جزو لاینفک لباسای بیرونه . کالسکت هم که حتما باید ببریم.

 سفره که پهن می شه اولین نفری هستی که سرش حاضر می شینی.

آب خوردنت که ماشالله... این کارتم که به بابا مهدی رفته.

 خیلی با تلفن حرف زدن را دوست داری کلی حرف داری برا کسی که پشت خطه.

وقتی بهت اخطار می دم پوشکت کثیفه اول به شلوارت اشاره می کنی. وقتی اونو در آوردم می دویی پشت در دستشویی.

فرهنگ لغاتت خیلی وسیع نیست شامل بابا، مامان، گاگا ، تس(به صورت کاملا حرفه ای)، ولی صداهای با مزه در میآری.

وقتی می خوام قطره آهنت رو بدم می آی میشینی کنارم دراز می کشی دهنت رو باز می کنی تا من با قطره چکون بریزم به دهنت بلا فاصله هم که کلی آب می خوری.

توی پله ها که صدا می آد می دویی سمت در ورودی و می گی بابا بابا یعنی در رو باز کنیم بابا اومده.

توی بازی ها کلاغ پر و لی لی حوضک و دالی موشه رو بلدی.

جدیدا یاد گرفتی تنهایی بری روی تخت.

دیروز با خاله نصیبه رفته بودیم بیرون توی مغازه یه دمپایی دیدی کلی جیغ زدی تا بخریم بزرگ بود ولی از دست جنابعالی چاره ای نبود.

همین قدر از شیرین کاری هاتو یادمه

خیلی شیرینی خیلی...

عاشقتم دختر گلم