سالگرد ازدواج مامان و بابا
٦ سال پیش در چنین روزی 22 اسفند دو مرغ عاشق یعنی بابا مهدی و مامان با همدیگه زندگی شونو زیر یه سقف شروع کردن و 6 سال پر فراز و نشیب رو با همدیگه داشتن و .... و ... و اما بهترین اتفاق این 6 سال حضور پر برکت تو دختر عزیزمون در جمع 2 نفره ما بود...
امسال تصمیم گرفته بودیم که البته من و شما دختر گلم که خودمون کیک بپزیم غذای خوشمزه درست کنیم و تازه ژله سورپریز هم درست کنیم که به دلیل شدت تکان های خانه در خانه تکانی فقط به غذا و یه ژله ساده ولی با مزه اکتفا کردیم نمی دونم وقت قحط بود توی اوج کار های دم عید ما عروسی گرفته بودیم؟؟؟؟!!!!
تازه انیم بگماااااااا بابای عزیزتون روز به این مهمی رو فرامووووووووش کرده بود و خیلی خون سرد ساعت 10 اومد خونه!!!!!!!
عیبی نداره من زود تر از خجالتشدر اومده بودم آخه پیارسالم من تولدشو یادم رفته بوووووود.
برای همین می دونستم خوب آدمه ممکنه فراموش کنه...
دو ساله سالگرد ازدواجمون خیلی قشنگه با حضور تو عزیز دلم....