وقتی شیرین به دنیا اومد
شیرین خانم خوشگل روز دوشنبه ٨ خرداد دقیقا ساعت ١١ شب، مامان و بابا و خاله راضیه را راهی بیمارستان کرد...
از امروز می خوام خلاصه ای از لحظات زندگی شیرین عزیزم را که با هم تک تک ثانیه هاش رو گذروندیم بنویسم تا وبلاگ گل مامان کامل بشه.
ساعت 11 شب بود که شیرین خانم مامان اعلام آمادگی کرد برای قدم گذاشتن رو چشمای مامان و بابا.
من که از خوشحالی و ترس نمی دونستم چیکار باید بکنم به کمک خاله راضیه حاضر شدم بابا هم که برق شادی رو توی چشماش می شد دید حاضر شد . سه تایی رفتیم بیمارستان. از عکس زیر ساعت پذیرش توی بخش زایمان بیمارستان معلومه 34 دقیقه بامداد روز سه شنبه 9 خرداد.
پرستار و ماما بخش با پزشک معالج تماس گرفتند و وضعیت مامان و شیرین خانم را گزارش کردند و قرار شد که مامان تا صبح منتطر بمونه عجب شبی بود اون شب مامان که تا صبح نخوابید تازه نذاشت خاله راضیه هم بخوابه کلی خندیدیم...راس ساعت 7 صبح خانم دکتر کاشانی زاده آمد و بعد از مشاهده وضعیت مامان گفت سریع بریم اتاق عمل...
من که هیچ وقت اون روز قشنگ را فراموش نمی کنم کوچولوی مامان. از دکتر بیهوشی خواستم که کامل بیهوش نباشم اونم حرفم را تایید کرد. حالا هم خیلی خوشحالم از کارم چون وقتی گلم به دنیا اومددیدمش و وقتی لپش رو گذاشتن رو لپم و گرمای وجودش را حس کردم فصلی نو توی زندگی ام رقم خورد. خیلی حس قشنگی بود همین حالا هم که دارم تایپ می کنم حس خوبی دارم و خدا را شکر می کنم که این حس قشنگ را تجربه کردم.
دکتر و دستیاراشونم وقتی شیرین را دیدند کلی ذوق کردند... وقتی شیرین به دنیا اومد یکرنفر ساعت را اعلام کرد7:56
توی بخش خاله راضیه و بابا همش ذوق گلی خانم را می کردند منم که کم کم حس حسادتم شروع کرده بود به قل قل کردن... هیچکی منو دوست نداره
بابا که نگوووووووووو چه ذوقی داشت . خدایی این جیگر مامان ذوقم داشت .
ماشاءالله . ماشاءالله. ماشاءالله.