روزانه 25
امروز شیرین خانم زودتر از من بیدار شد و تلویزیون را روشن کرده بعدش اومده میگه مامان مامان البته بگمها من بیدار بودم.بعد از اینکه آبی به دست و صورتمون زدیم شیرین اولین کاری کرده خودکار دست گرفته و از من هم دعوت کرده برای نقاشی کشیدن ولی من که داشتم از گشنگی پس می افتادم.من صبحونه نخورم میمیرمگفتم نه من می خوام صبحونه بخورم بچه ام اومده کمکم.سفره رو گرفته که ببره پهن کنه
با هم صبحونه خوردیم .بعدش طبق قرارمون شیرین نقاشی کشیده من هم جدول حل کردم.از اینکه دوتایی بشینیم سر میزش کیف می کنه خوب شد به بابایی گفتم دوتا صندلی بگیره.
بعدش این آقایی که برای نظافت ساختمان می آد در زد در و براش باز کردیم.چایی هم درست کردیم من هم رفتم برای نظافت خونه.
یه کمی هم لباس شستم.صدای جاروی آقای نظافتچی که اومد صدای عمو عمو گفتن شیرین هم بلند شد.براشون چایی بردیم یه پیرمرد زحمت کش مهربون هستند این آقا.شیرین هم خوشحال و شاداب از اینکه رفتیم جلوی در.
امروز نوبت نظافت بود و رفتیم حمام توی حمام شیرین کلی بازی کرد از اولش که با رنگهای انگشتی نقاشی کشید ایندفعه دیگه خودش یه کمی رنگ روی دیوار میمالید.دستشو به رنگها آغشته می کرد بعد دست رنگیشو به جای تمیز دیوار محکم فشار می داد و از طرح دستش خیلی خوشش می آمد.
ایندفعه خودش پیشنهاد داد که رنگها رو بشوریم.تازه درب قوطی های رنگ رو آورده و در هر کدام رو کاملا درست روی قوطی ها قرار داده.بعد هم قوطی ها رو بیرون حمام گذاشته و اشاره به دوش کرده که آب رو باز کنیم.جدیدا هم خودش سرشو می شوره.من براش شامپو میریزم خودش میماله به سرش و از این که دستاش کفی می شه خیلی خوشش می آد.امروز خیلی با مزه یهو نشست کف حمام من فکر کردم افتاد نگاش کردم دیدم سنگ پا دستش گرفته داره سنگ پا می زنه خوب بود خیلی خوش گذشت.
امروز به مامان جون هم تلفن زدیم و احوال پرسی کردیم مامان جونمون سرما خورده بود حسابی.آخی الهی بمیرم.صداش خیلی گرفته بود می گفت تب هم دارم.ما هم که دست رسی نداریم بهشون
مامان جون به شیرین خانم گفت عزیزم شیطونی هم می کنی یا نه؟
شیرین هم که هر از گاهی تیکه های با مزه ای می آد گفت شیطونی؟ نه(shitoini)