روزانه 35
امروز ساعت 9 بیدار شدیم البته زودتر هم بیدار شدیم ولی حال نداشتیم بلند شم.امروز بیرون کار داشتیم می خواستیم بریم بیرون برای ...
...تمدید گواهینامه من بریم معاینه پزشکی .صبحانه خوردیم و حاضر شدیم رفتیم. نزدیک بود مرکز معاینه .رفتیم چند نفری جلومون بودند .نوبتمون شد.توی اتاق پزشک دو تا فریم عیک بود من که یکیشو برداشتم شیرین خانم هم اون یکی رو برداشت بزنه به چشمشدکتره یهو گفت نه نه بذار سر جاش وااااااه انگار حالا چی بودخدا رو شکر چشمام خوب بود و نیازی هم به عینک ندارم بعدش که اومدیم بیرون گفتم بذار یه باره بریم پلیس +10 و کاراشو بکنم آقا ما رفتیم ولی هیچی مدرک نبده بودیم دست از پا درازتر برگشتیم خونه توی راه به یه پاساژی هم یه سری زدیم که ماشین شارژی برای بچه ها داشت وای شیرین خانم مگه دیگه از کول من پایین اومد صدای ماشین در می آورد "وووووووووووو"و اشاره به ماشین می کرد که بخریم .گفتم خرید به این سایز قیمت رو باید با بابایی بیای مادر...
من قبل از عید یعنی یکی دوشب قبل از عید رفتم توی یه مغازه نزدیک خونه چیزی خریدم و آخرین بار کیف پولم رو اونجا یادم بود که داشتم.آقا من به این امید که شیرین خانم کیفم رو زیر مبل و اینها انداخته دیگه دنبالش نبودم تا چند روز پیش که همه جا رو گشتم نبود که نبود.هر چی هم که فکر کردم تا همون مغازهه یادم بود، خلاصه امروز رفتم تا گفتم کیف پول خانم فروشنده گفت اینه ؟ من و می گی ذوق مرگ، گفتم بعله خودشه و اولین چیزی که نگاه کردم کارت ملیم بود. چی فکر می کنین؟نبود توش...اصلا هم بی انضباط نیستم
نخیر، هواس پرت هم نیستم
آقا اومدیم خونه زیر رو کردم نبود.یه لحظه فکرهامو جمع کردم و یادم اومد آخرین بار توی فرودگاه مشهد کارت دست مستر بابایی بود. گوشی را برداشته و شماره بابایی رو گرفتم گفتم: مهدی جان، کارت ملی من دست شماست؟ در کمال نا باوری انکار کرد از او انکار و از من اصرار گفتم کیفت و بگرد، خبرم کن خبری نشد، زنگ زدم گفتم چی شد؟؟؟گفت دست منه وای کلی خوشحال شدم .ولی برای خالی نبودن عریضه گفتم: ای بابا گفتم نباید یه خبری چیزی من کلی غصه خوردم.گفت : یادم رفت...حالا من هواس پرتم یا ...
هیچی دیگه، حالا همه چیز رو حاضر کردم تا ایشاله فردا برم کارهامو درست کنم...
شیرین خانم دختر عزیزم هم که خسته بود الان لالا کرده من موندم و یه عالمه کار
خدایا شکرت