روزانه 34
امروز روز قشنگیه:
امروز شیرین خانم ساعت ٦:٣٠ از خواب بیدار شد.من هم نمازم رو خوندم و دوباره خوابیدم جیگر مامان هم تلویزیون رو روشن کرد و بعد هم سی دی خودش رو گذاشت ساعت ٧:هم بابایی بیدار شد حاضر شد و رفت من متوجه رفتن بابایی نشدم دیگه حول و حوش ساعت ٨:٤٥ بود که شیرین خانم شروع کرد به صدا زدن من نمی دونم امروز چرا اینقدر خوابم می آمد...اصلا چشمام باز نمی شد ولی دیگه وقتی شیرین صدام زد بلند شدم با این که چشمام خیلی خوابش می آمد.
چایی درست کردیم صبحانه هم نان و پنیر و خیار گوجه بر بدن زدیم. شیرین هم که فقط خیار و گوجه خورد بعد از جمع کرد بساط صبحانه شیرین خانم پیشنهاد نقاشی کشیدن داد من هم استقبال کردم بچه ام یاد گرفته دایره بکشه. دایره های کوچولویی می کشه که نگو
این دایره هاست
این هم چند تایی از نقاشی های دختر گلم هست.
این نقطه ها هم به قول خودش چیش یعنی چشم هست.
بعد از نقاشی سی دی خودشو گذاشت و کلی با هم رقصیدیم .که خیلی با مزه بود.بعد از اون گفتم می آی بریم با رنگ های انگشتی روی دیوارای حمام نقاشی کنیم.شیرین خانم من که عاشق این کاره فورا قبول کرد رفتیم نقاشی کشیدیم.این دفعه همه رنگها رو با خودمون بردیم همیشه سه تا رنگ می بردیم .
یه کمی که نقاشی کشید.
اینجا با صدای بلند و سر شار از ذوق می خندید قربونت برم شیرینم...
پا پا کرد و دمپاییشو در آورد که کف پاشو رنگی کنم و رد پاش بمونه دو تا پاشو رنگی کردم
بعد هم دستاشو
اینجا هم دیگه خسته شد نشست درب رنگها رو گذاشت .رنگها رو بیرون حمام گذاشتیم
حمام رو شستیم خودمونم دوش گرفتیم.اومدیم بیرون شیرین خانم هم که دیگه خیلی خسته شده بود شیر خورد و لا لا کرد.