شیرینم...
این روزها اینقدر زود می گذره و تو گل قشنگم اینقدر زود رشد می کنی زود پیشرفت می کنی که من اصلا نمی رسم از روزهای قشنگ کودکی ات بنویسم .
دیگه ماشاله اینقدر کلمات رو قشنگ ادا می کنی شاید هم تنها کسی که زبان شیرینت رو می فهمه من و بابایی باشیم.تلفن رو بر می داری می گی الو للام(الو سلام) چه طوری رو قشنگ ادا می کنی...الان نمی تونم بنویسم آخه نوشتنی نیست که شنیدنیه عسلکم...چطوری خوبی ؟خوبی رو هم حوبی می گی...
عاشق پوشیدن کفش های منی.چند وقت پیش که من توی مغازه داشتم کفش می پوشیدم اندازه بزنم شما هم یه جفت برداشته بودی و می پوششیدی می گفتی حوبه حوبه آقای فروشنده خنده اش گرفته بود از کارت تازه بهت می گفت تنگ نیست، شما هم می گفتی نه حوبه.
عاشقتم دیگه اجازه ندادی پوشکت کنم خبر می دی یعنی خودم که بهت یاد آوری کنم می ری دستشویی جیش می کنی تازه بیرون هم که می ریم دیگه پوشکت نمی کنم...
عمه عمو خاله دایی رو هم قشنگ ادا می کنی البته خاله رو لاله می گی.دایی رو هم چون دو تا دایی ناز داری می خوای بگی دایی ها خلاصه می کنی می گی دادا... ولی عمه و عمو رو قشنگ می گی...
عاشق کتاب خوندنی کتاب تو می آری با هم می خونیم :
از بین کتابهایی که خریدیم فعلا این کتاب رو برات بیشتر می خونم و خودتم خیلی دوستش داری.
از بین داستانهای کتابت سه تا داستان رو بیشتر از همه دوست داری...
چون این دوتا خرس بامزه با مامانشون رفتن خرید البته ما متن کتاب رو نمی خونیم و خودمون قصه می سازیم .
و از بین سه تا داستان از همه بیشتر این داستان رو دوست داری که این نی نی با باباش رفته پارک یا به قول خودت دد...
می پرسم شیرین نی نی از کجا رفته اون بالا پله های سر سره رو نشونم می دی و می گی اینجا...
می گم چه طوری سر می خوره ؟دستاتو می بری بالا و می گی انطدوری...
می گم باباش چی می گه؟ دستاتو می آری جلو می گی عدیدم...
بعد هم خودت عکس تاب رو نشونم می دی و شعر تاب تاب عباسی رو می خونی...
اون بستنی رو نگو دیگه می گی مستمنی(بستنی) می گم به باباشم می ده؟ میگی نه (نه رو هم می کشی حسابی...)البته بازم در مورد این داستان خیلی صحبت می کنیم که از حوصله اینجا بیرونه مثلا در مورد لباس ها درختا پرنده ها و پیشی های پارک...
این داستانه هم با مزه است می دوی دستمال میاری برای نی نی تازه سرفه هم می کنی که سرما خورده...
عسلکم دختر قشنگم پریشب دفترچه بیمه من و برداشتی می گی که من ددترم (من دکترم )با انگشتت فرو می کنی تو دستم که آمپول می زنی.من گریه می کنم می گم درد داره شما می گی نه عدیدم....
دیگه از وقتی می می نمی خوری به قول خودت مستمنی (بستنی) و شی (شیر) رو بیشتر می خوری.توی میوه ها هم سشیب (سیب) رو اینروزا خیلی دوست داری.
دیروز با بابا رفتی پارک از بچه های پارک می گفتی و بشه بشه(بچه)می کردی...
ماسشت(ماست) پایه ثابت خوراکته.آبمیوه هم دوست داری و می گی آبموه. آبلیمو رو هم می گی آبمومو.دیشب با خاله روی شامتون آبلیمو می ریختین و شما خوشگل من می خوردی و می گفتی تُشه(ترشه)
نوشابه هم یه کوچولو می خوری می گه تُده(تنده).
چادر نمازت و بر می داری به من می گی مامان مُر (مهر) برات می ذارم تا نماز بخونی تازه در همون حالت با انگشتات الله الله هم می گی (تسبیحات حضرت زهرا(س) ). می ری روی مبل و می گی مُب (مبل )
دایره لغاتت ماشاله خیلی گسترده شده تازه اول قشنگی حرف زدنته جونم ، سعی می کنم همه رو برات بنویسم که برات بمونه .
خوابیدنت برات خیلی سخت شده با بغض و ناراحتی می خوابی 600 دفعه اینور و اونور می ری تا بالاخره خوابت ببره.من از اینکه با بغض و گریه می خوابی خیلی ناراحت می شم و همیشه باهات شوخی می کنم قلقلکت می دم یا من بچه ات می شم تا بران قصه بخونی لالایی بخونی تا گریه نکنی عشقم شما باید همیشه بخندی امیدوارم زندگی هیچ وقت روی گریه رو بهت نشون نده گل قشنگم،شیرینم.
الآن هم که اینا رو می نویسم لالا کردی چه قشنگ ببین: