و شیرین 2 ساله می شود...
چه لطیف است حس آغاز دوباره،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز آغاز تنفس ...
و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای بودن...
و
چه اندازه شیرین است امروز!
روز میلاد...!
روز تو...!
روزی که تو آغاز شدی!چه
لطیف است حس آغازی دوباره،
و چه ز
2 سال از اولین صدای گریه ات که در اون لحظه زیباترین صدایی که می شد شنید...
از حس گرمی پوستت که هنوز وقتی بهش فکر می کنم حسش می کنم
از قطرات اشک هایی که می دویدند روی گونه هام و نشونه خوشحالیم از آمدنت بود گذشت...
من مادر شدم...
چه زیبا...
مادر...
و چقدر زود گذشت، با فراز با نشیب با خنده با گریه ولی گذشت و تو بزرگ شدی و بزرگتر می شی الان جایی که احساس امنیت می کنی آغوش من و باباییه...وقتی می خوای بخوابی هزااااااااار بار می گی مامان، مامان...و صدای تو گوش نواز ترین صدای دنیاست برای من...
خواستم بهت بگم آغوش من و بابایی هر چند ساله که شدی به رویت باز است و امن ترین جای دنیایت...
و صدای تو هر چند ساله که شدی همچنان گوشش نواز ترین صدا برای گوشهایم ...
عزیزم، شیرینم،
تولدت مبارک
عسلکم
خدای من، شیرین من رو همراه با همه بچه ها در پناه خودت حفظ بفرما...