شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

شیرین عسل

1 سالگی وبلاگمون

                             خرداد سال قبل بود که اتفاقی با نی نی وبلاگ آشنا شدم  و تصمیم گرفتم که برای دختر عزیزم یه وبلاگ بسازم الان که خاطرات قبلش رو مرور می کنم خیلی از این کار خودم راضی هستم و از مدیریت این سایت قشنگ تشکر می کنم که این امکان رو ایجاد کردن تا ما مادرها و پدر ها بتونیم لحظات قشنگ بچه هامونو اینجا ثبت کنیم.اگه قرار بود توی دفتر باشه من یکی که نمی نوشتم . به هر حال 1 سالگیه وبلاگمون مبارک ...
3 تير 1393

این چند روز

این چند روزبهمون خوش گذشت و البته به شما هزار برابر بیشتر...   روز عید سعید مبعث بابایی داشت حاضر می شد بره سر کار به در خواست ما قبول زحمت کرد که ما رو ببره به دیدار دایی ها و خانواده محترم و اینکه جشن تولد 2 سالگی شما رو در غربت  برگزار نکنیم ساعت 4 از سر کار برگشت و راه افتادیم سمت جایی که دلهامون مونده اونجا... ساعت 12 شب اینها بود که رسیدیم البته شما گلی خانم یه کمی ناقلا شده بودی و نمی خواستی بمونی توی ماشین و کلکی هم که سوار می کردی برای پیاده شدن جیش بود ... بابایی هم که نسبت به ماشین حساااااااااس فورا برات نگه می داشت البته یه بارش کلک نبود. خلاصه رسیدیم ... شما چشمت به دایی جون هات که افتاد هیچی دیگه مامان و ب...
11 خرداد 1393

و شیرین 2 ساله می شود...

چه لطیف است حس آغاز دوباره، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز آغاز تنفس ... و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای بودن... و چه اندازه شیرین است امروز! روز میلاد...! روز تو...! روزی که تو آغاز شدی! چه لطیف است حس آغازی دوباره، و چه ز 2 سال از اولین صدای گریه ات که در اون لحظه زیباترین صدایی که می شد شنید... از حس گرمی پوستت که هنوز وقتی بهش فکر می کنم حسش می کنم از قطرات اشک هایی که می دویدند روی  گونه هام و نشونه  خوشحالیم از آمدنت بود گذشت... من مادر شدم... چه زیبا... مادر... و چقدر زود گذشت، با فراز با نشیب با خنده با گریه ولی گذشت و تو بزرگ شدی و...
9 خرداد 1393

شیرینم...

این روزها اینقدر زود می گذره و تو گل قشنگم اینقدر زود رشد می کنی زود پیشرفت می کنی که من اصلا نمی رسم از روزهای قشنگ کودکی ات بنویسم .     دیگه ماشاله اینقدر کلمات رو قشنگ ادا می کنی  شاید هم تنها کسی که زبان شیرینت رو می فهمه من و بابایی باشیم.تلفن رو بر می داری می گی الو للام(الو سلام) چه طوری رو قشنگ ادا می کنی...الان نمی تونم بنویسم آخه نوشتنی نیست که شنیدنیه عسلکم...چطوری خوبی ؟خوبی رو هم حوبی می گی... عاشق پوشیدن کفش های منی.چند وقت پیش که من توی مغازه داشتم کفش می پوشیدم اندازه بزنم شما هم یه جفت برداشته بودی و می پوششیدی می گفتی حوبه حوبه آقای فروشنده خنده اش گرفته بود از کارت  تازه بهت می گفت تنگ نیست،...
3 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد