شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

شیرین عسل

روزانه-3

امشب به ما سه نفر (من و شیرین و بابایی )خیلی خوش گذشت . کلا شیرین خانم علاقه زیادی به آهنگ و موزیک و رقص داره فرقی نمی کنه آهنگه بهش بیاد رقص یا نه کلا بچم هنرمنده. خلاصه جدیدا هم هر کاری می کنیم باید سه نفره باشه ،بازی می کنیم سه نفری می رقصیم سه نفره شعر می خونیم سه نفری و ... جوجو دست منو باباییش رو گرفته که برقصیم سه تایی، فسقلی کوتاه هم نمی آد.تازه باید کردی هم برقصیم... من یه بار براش خوندم .                             شیرین باید برقصه     شیرین باید برقصه ...
24 شهريور 1392

روزانه-2

امروز ٢ روزه که شیرین خانم تنها شده دایی جونها خاله ها و مامان جون مهربون شیرین رفتند خونشون دیروز خیلی سخت بود برا هر دومون ولی امروز راحت تریم. دیشب من و شیرین خانم خیلی بازی کردیم .من شده بودم گرگ مهربون و دنبال شیرین می دوییدم که بگیرم بخورمش. اینقدر قشنگ می خندید و فرار می کرد که با تمام خستگی دلم نمی آمد بازی رو تمام کنم.بعدش بابای شیرین جون روی ناخناش لاک زد. یه لاک قرمز خوشگل دخترم کلی ذوق کرده بود و کلی رقصید. عسل مامان دوست دارم                                 &n...
18 شهريور 1392

روزانه-1

امروز بعد از چند روز که به دیدن پدر و مادرهامون رفتیم و شیرین خانم پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها شو دید .با داییها و  خاله های گلش بازی کرد. عمه و عموهای عزیزش رو دید برگشتیم. امروز شیرین شیرین تر از همیشه کلی از مامانش دلبری کرده. صبح کله سحر از خواب بیدار شده و دنبال باباش که داشت حاضر می شد بره سر کار، اینور و اون ور می رفت به امید اینکه با باباش بره بیرون. بابا روی گل دختر خوشگله را بوسید و بای بای کرد. شیرین هم مثل این که فهمید نمی شه بره بیرون  بای بای کرد و دوید توی بغل من. جوجو خانم پوشک و تشک تعویض را آورده که من زیرش رو عوض کنم. قربون ناناز خانم برم من. جارو برقی را آوردیم که خونه را تمیز کنیم. شیرین خانم...
30 تير 1392

روزانه

شیرین عزیزم ،الآن که دارم این پست را می نویسم تو گل قشنگم لالا کردی . دیگه کم کم موقع بیدار شدنته. عزیز دلم  ما ١ سال و ١ ماه و چهار روز قشنگ را با هم پشت سر گذاشتیم روزای خیلی قشنگ و دلپذیری با هم داشتیم و حتما خواهیم داشت من به بودن تو در کنار خودم افتخار می کنم. گلی جون عزیزم دلم برای همه روزای قشنگ نوزادیت تنگ شده.برای اون  لحظه که توی اتاق عمل برای اولین بار لمست کردم و بهترین لحظه زندگی ام بود. برای اولین گریه هات توی بیمارستان  که باصدات جیغ جیغو  قند تو دلم آب می کردی .از بیمارستان اومده بودیم خونه و با مامان جون و بابا و خاله ها و دایی ها هر کاری کردیم بیدار نمی شدی و فارغ از همه چیز خیلی آرو...
12 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد