شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

شیرین عسل

روزانه 30

سلام سلام به همه دوستای گلمون ما یک هفته ای رفتیم مسافرت واااای رفتیم مشهد.جای همه دوستان خالی خیییییییلی خوب بود واقعا خوش گذشت.خلاصه ی روزنوشت ها رو می ذارم .کم کم. امروز طبق یک هفته گذشته سحر خیز شدیم و ساعت 7 بیدار شدیم بابایی که رفت سر کار و من و شیرین خانم خوشگل هم رفتیم سراغ چمدونها و همه لباسها رو تفکیک کردیم برای شستشو و جارو کشیدیم.از امروز که چیز زیادی برای گفتن ندارم به جز یه سرما خوردگی که برای خودم پیش اومده و تا به شیرین خانم منتقل نکردم باید برم دکتر...    
15 اسفند 1392

روزانه 29

امروز هم خوب بود. شکر خدا اولش می خواستم بگم زیاد جالب نبود ولی دلم نیومد من خودم زیاد حالم سر جا نبود فکرم خیلی شلوغ بود.برا همین بیشتر با شیرین خانم کل کل داشتیم.بعد یادم افتاد به امروز که با شیرین برنامه خاله شادونه رو دیدیم و کلی دست زدیم.بعدش با شیرین خانم توپ بازی کردیم.توپ رو می زدم به سرش هد بزنه غش می کرد از خنده.الهی فدای خنده هات بشه مامانت.گل گلی .بعد با همدیگه خونه رو جارو کشیدیم.دیروز که بیرون بودیم دو تا اسپری خریدیم.یکی بنفش یکی هم مشکی.شیرین خیلی باهاشون بازی کرد.درهاشون رو جابه جا کرد.در مشکی رو گذاشت روی بنفشه و بالعکس واااااااااای اگه می دیدین چقدر از این تغییر کیف کرد و لذت برد؟؟؟؟ یکی از کارهایی رو که شیرین خیلی ...
7 اسفند 1392

روزانه 28

امروز هم بعد از صرف صبحانه و جارو زدن و مرتب کردن خونمون من و شیرین خانم رفتیم پارک.شیرین خانم سوار تاب شد.دیگه تعداد نی نی های توی صف برای تاب زیاد شد که شیرین خانم  پیاده شد  رفت سرسره ،پله های سرسره منتخب شیرین خانم برای بچه های بزرگتر بود به خاطر همین من هم از روی اجبار رفتم بالا یه کمی اون بالا موندیم گفتم میای بریم پایین؟ خواست از پله ها بره گفتم نه شما سر بخور برو من هم از پله می آم .وقتی رسید پایین نگاهی به من انداخت از سر ذوق و رفت سمت خانواده بز بز قندی.(مجسمه های پارک)به همشون سر می زنه شنگول منگول حبه انگور حتی با مامان بزی هم دست می ده.یه دختر بچه هم اومده بود شیرین با صدای بلند باهاش صحبت می کرد دختر بچه مات...
5 اسفند 1392

روزانه27

امروز ساعت بیدار شدیم.این روزا بر خلاف روزای قبل که دستشویی بردن شیرین خانم سخت بود بیرون آوردنش سخت شده از ماهی هایی(یا به قول خودش مامو) که چسبونده به دیوار دستشویی ،دل نمی کنه جوجو .همین طوری دوست داره بهشون نگاه کنه و بهشون دست بزنه.من هم میمونم پیشش و در مورد رنگ ماهی ها و تعدادشون باهاش حرف می زنم. بعدش که با کلی چاخان و بای بای و اینها بیرون اومدیم.چایی درست کردیم و صبحانه ای بر بدن زدیم.جوجوی نازم با توپش بازی کرد من هم یه کمی جمع و جور کردم و بهش پیشنهاد دادم که بریم بیرون.شیرین هم که از خدا خواسته دوید سمت کمد لباساش و تا من لباس تنش کنم ١٠٠٠ دفعه من و بوسید...واااای که چه حس قشنگیه این همه محبت.بهش گفتم می خورمت این...
4 اسفند 1392

روزانه 26

امروز جمعه ساعت ٩ بیدار شدیم دیشب رفته بودیم امام زاده صالح و از اون طرف هم یه سری زدیم سمت تله کابین توچال و از سرمای هوا و به خاطر شیرین خانم فقط یه دوری زدیم از ماشین پیاده نشدیم ولی شلوغ بودا اصلا انگار نه انگار که سرده...  بعد هم رفتیم سمت کهف الشهدا.ماشین و بابایی سمت شهر پارک کرد.من و خاله نصیبه اول رفتیم برای شهدای گمنام فاتحه فرستادیم اومدیم شیرین خانم رو نگه داشتیم بعدش بابایی رفت تا بابایی رفت شیرین نشست پشت رول و مثلا آقای راننده تاکسی شد و من و خاله نصیبه هم مسافرها.خیلی بامزه بود شیرین خانم مثلا تند رانندگی می کرد و به من می فهموند که جیغ بزن من هم جیغ زنان سرمو می گرفتم می گفتم واااااااااااااااای آقای راننده یواش ...
2 اسفند 1392

روزانه 25

امروز شیرین خانم زودتر از من بیدار شد و تلویزیون را روشن کرده بعدش اومده میگه مامان مامان البته بگمها من بیدار بودم. بعد از اینکه آبی به دست و صورتمون زدیم شیرین اولین کاری کرده خودکار دست گرفته و از من هم دعوت کرده برای نقاشی کشیدن ولی من که داشتم از گشنگی پس می افتادم.من صبحونه نخورم میمیرم گفتم نه من می خوام صبحونه بخورم بچه ام اومده کمکم.سفره رو گرفته که ببره پهن کنه با هم صبحونه خوردیم .بعدش طبق قرارمون شیرین نقاشی کشیده من هم جدول حل کردم.از اینکه دوتایی بشینیم سر میزش کیف می کنه خوب شد به بابایی گفتم دوتا صندلی بگیره . بعدش این آقایی که برای نظافت ساختمان می آد در زد در و براش باز کردیم.چایی هم درست کردیم من هم رفتم برای نظافت خو...
29 بهمن 1392

روزانه24

امروز هوا بارونیه من دوست دارم.شیرین هم وقتی توی کوچه رو نگاه کرد و دید زمین خیسه و آدما دارن با چتر رد می شن براش جالب بود.امروز کلی کار خونه داشتم یه کمی هم از دیروز مونده بود.خلاصه این جوجوی گل من هم که تازه از پیش دایی هاش اومده و دلتنگه یه کمی بی حوصلگی شو با چسبیدن به من و می می خواستن های مکرر نشون می ده.و خلاصه با مامانش همکاری نمی کنه.خودمم هم زیاد حوصله ندارم شلوغی کارهام کلافه ام کرده.جمع و جور می کنم ها ولی اصلا انگار نه انگار... امروز هوس سوپ کردیم شیرین خانم تا ظرف جو رو دیده از من جو می خواد تا بازی کنه یه کمی توی کاسه بهش دادم برده بازی کرده آخر بازی هم همه رو ریخته رو فرش.تازه خودشم اومده جارو رو برده که جمعشون کنه. همو...
28 بهمن 1392

روزانه 23

روز دوشنبه من و شیرین خانم تصمیم گرفتیم از هوای خوب زمستانی استفاده کنیم و یه دوری بیرون بزنیم.البته چشمان مبارکمان را روی آلودگی بستیم. رفتیم یه کوچولو خرید داشتیم انجام دادیم چند تا مجله جدول هم خریدیم.برگشتنی رفتیم توی یه مغازه برای شیرین خانم سی دی نانای بخریم ایندفعه سی دی حسنی نگو یه دسته گل و کیتی از محصولات خاله ستاره خریدیم این سی دی کیتی اصلا جالب نبود ولی حسنی خیلی با مزه بود شیرین هم دوست داشت.تازه یه چیز باحال دیگه هم خریدیم.رنگ انگشتی آریا می دونستم جالبه ولی دیگه نه اینقدر با شیرین اولش یه کمی کار داشتم برا همین شیرین روی میز با رنگ ها بازی کرد خیلی هیجان انگیز بود براش رفبیم توی حمام که شیرین با خیال راحت بازی کنه وااااای ...
24 بهمن 1392

روزانه22

امروز هم ما دو تا تنبل زیاد خوابیدیم. شبها ساعت ٩:٣٠ خاموشی می زنیم ولی تا شیرین جونم می آد بخوابه می شه ١٢- ١ نیمه شب.طفلی تقصیری هم نداره وقتی بابایی دیر از سر کار می آد و جوجو عشق بابا هستش خوب یه چند ساعتی باید از سر و کول بابا بال بره دیگه. صبحونه نیمرو و پنیر زدیم بر تن خسته.سفره رو جمع کردیم امروز شیرین خانم برامون کار درست کرد تا بیکار نچرخیم.دیشب که انار میل نموده بود کابینت ها رو هم مستفیذ کرده بود و امروز نشون من می داد.که اینجا اناری شده.ما هم دستمال به دست همه کابینت هارو انار زدایی کردیم.بعد از اون فیلم در چشم باد رو دیدیم با اینکه تکراریه ولی من خیلی دوستش دارم. بعد هم یه کمی کارهای خونه رو انجام دادیم. بازی کردیم. ...
20 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد