شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

شیرین عسل

روزانه 12

دو روزه من و شرین خانم خیلی تنبل شدیم و تا ساعت 10 می خوابیم.شیرین خانم به محض بیدار شدن از خواب دو روزیه که سراغ بابا رو می گیره و من هم با مهربانی می گم بابایی رفته سر کار شیرین  دوباره می گه نونای (منظور همان گوشی بخت برگشته بابا هست که روزگار نداره از دست این دختر بلا)شب به عشق نونای می خوابه و صبح نیز به عشق نونای بیدار می شه.حالا جالب اینه که اصلا آهنگ و موزیک و این حرفا هم رو گوشی بابا نیست فقط بازی ... طبق معمول صبحانه می خوریم امروز جاتون خالی نون و پنیر و خیار و گوجه خوردیم شیرین خانم هم فقط خیار و گوجه هاشو می خوره.هود خیلی کثیف شده بود البته بعد از اینکه بابای مهربون خونمون اونو تعمیر کرده بود (آخه مام...
6 بهمن 1392

روزانه 10

امروز ساعت 9 بیدار شدیم.طبق معمول شیرین تلویزیون روشن کرد.من هم رفتم برای حاضر کردن صبحانه تلویزیون یه فیلمی نشون می داد که آدماش داشتن غذا می خوردن.شیرین گلم هم هوس خوردن کرد. ولی سفره که پهن شد دوباره میلی به صبحانه نداشت.ولی من که اگه صبحانه نخورم می میمیرم صبحانه خوردم وسطاش نمی دونم چی شد که شیرین هم آمد برای خوردن چند تا لقمه خورد بد نبود.خدا رو شکر. بعدش...تلفن رو برداشتیم یه زنگ به مامانی دخترم زدیم احوال پرسی خدا رو شکر همه چیز خوب بود. شیرین خانم وایت بردش رو دیده بود و هوای نقاشی کشیدن به سرش زد.و از من هم دعوت کرد که دوتایی این کار رو انجام بدیم.از دختر نقاشی کشیدن و از مادر نوشابه باز کردن برای دختر(یهنی تشویق کردن). تصمیم...
22 دی 1392

روزانه 9

امروز خانم گل زود از خواب بیدار شد.ساعت 7موقع رفتن بابایی بیدار بود و با بابا خداحافظی کرد.من ماندم و خانم گلی.سماور را روشن کردیم تا صبحانه بخوریم.شیرین خانم هم تلویزیون را روشن کرد.این جوجو از خواب که بیدار می شه حتما باید تلویزیون را روشن کنه. کمک من سفره را پهن کرد ولی امان از یه لقمه که دهانش بذاره.همش میگه :(مامان مامان می می) منم نازشو کشیدم گلم عزیزیم بیا صبحونه بخوریم بعدش. نچ به هیچ صراطی مستقیم نیست دیگه منم قاطی و ناراحت گفتم تا صبحونه نخوری باهات حرف نمی زنم.جوجوی نوک حنای من اومده لقمه ای که گذاشتم کنار بشقابشو برداشته اومده تو صورت من نگاه می کنه می خنده و می ذاره دهنش.ولی فقط همین یه لقمه را خورد. اینقدر که بی اشتهاست ا...
21 دی 1392

روزانه8

امروز من و شیرین خانم ساعت 9 از خواب بیدار شدیم.پس از صرف صبحانه شیرین خانم هوس تاب بازی کرد.از اونجایی که هوای بیرون فوق العاده سرد و آلوده بود به ناچار تاب بازی داخل خانه را انتخاب نمودیم و از خیر پارک گذشتیم.شیرین خانم من، تازگی ها توی تاب که میشینه پتو و متکاشو هم می خواد تا جایی بس گرم و نرم درست کنه برای لالاو به من هم می گه :لالا یعنی لالایی بخونم.تازه لالایی معولی هم نه، لالا، آب یعنی اینکه یه لالایی بخونم که توی شعرش آب هم باشه.من هم می خونم... (لالا لالا شیرین لالا                لالا لالا گل پونه شیرین رفته لب ساحل       &n...
20 دی 1392

روزانه 7

شیرین خانم قشنگ مامان  با اصرار مامان خودش قاشق به دست شد و امشب (23 آذر)بعد از کلی تلاش نفس گیر بدون اینکه از قاشقش خوراکی بریزه شام خورد. خیلی ذوق کردم که دختر گل قشنگم تونست قاشق رو درست دست بگیره و شام بخوره عزیزکم تلاش کردنت ستودنی است .نفس مامانی. امروز صبح با صدای دلنشین مامان گفتنت بیدار شدم .خیلی آروم خم شده بودی رو صورتم و با صدای خیلی خیلی آروم میگفتی: مامان مامان ... چشمام رو که باز کردم لبخند قشنگی روی لبات بود که به همه دنیا میارزید.تا حالا به این قشنگی از خواب بیدار نشده بودم  عروسکم. امشب می خواستم لباستو تعویض کنم همینطوری گردنتو بوسیدم و بوییدم و بهت گفتم شیرین خانم چه بوی تنت قشنگه مامان ، نگ...
23 آذر 1392

روزانه 6

دختر قشنگ با محبت مامان عاشقتم، وقتی دو تا دستتو میندازی دور گردنم و می بوسیم، بهترین و قشنگ ترین لحظه زندگیمه وقتی میگم لپتو بیار ببوسم و میای، شیرین ترین لحظه عمرمه  بابایی سرما خورده و نمی تونه ببوسدت  و این بزرگترین سؤال این روزاته دنبالش راه می افتی و هر جا می ره دنبالش میری بهت میگم بابایی دوست داره ولی نمی تونه بوست کنه می خندی و فرار می کنی، ولی دیشب که سرشو گذاشت روی پای شما اینقدر قشنگ نازش می کردی... که بابا همه ناراحتی و مریضیش خوب شد. انگار می دونی حالا محبت شماست که باید بیشتر باشه.  برات مسواک خریدیم که دندوناتو مسواک کنی خودت کاملا مستقل این کار قشنگ رو انجام می دی. به ظرفای...
14 مهر 1392

روزانه 5

شیرین عزیزم دلم خواست برات بنویسم .از غفلتم در روزمرگی ها و گذر لحظات شیرین کودکی ات. هر روز بزرگتر و شیرین تر میشی خدا رو شکر که رشد می کنی بزرگ می شی سالمی ولی وقتی جوجوی ناز خودمی یه چیز دیگه است. بچگیمو که یادم می آد و دلم تنگ میشه می گم این روزا شور هیجان خودشو داره داریم به اول مهر نزدیک می شیم به ماه قشنگ باز شدن مدرسه که یه روزی به نظرم قشنگترین فصل سال آغاز می شد ولی حالا به نظرم دلتنگ ترین فصل سال داره می رسه.نمی دونم چند سالیه که دیگه پاییز رو با این همه قشنگی و رنگی رنگی بودن برگ درختا دوست ندارم .نمی دونم شاید روزی که تو بخوای بری مدرسه دوباره من این فصل رو دوست داشته باشم. خدا رو چه دیدی؟؟ هان؟ حالا بریم ادامه مط...
25 شهريور 1392

روزانه-4

دختر خوشگل مامان خیلی شیرینه، خیلی ها بهش می گم شیرین، نی نی شو، چهار دست و پا راه می ره جوجو انگار حالا خیلی بزرگ شده، برام نی نی میشه. عسلکم، فدات شم. یه شب بهش گفتیم نی نی شو چهار دست و پا شروع کرد حرکت کردن در حال قربون صدقه رفتن بودیم من و باباش، اومد دست ما دوتا رو هم کشید که ما هم نی نی شیم وای که چه با مزه کلی بازی کردیم سه تایی، دیگه سر زانو های من و مهدی درد گرفته بود ولی شیرین جون هنوز دلش می خواست بازی کنه. هر دفعه یکی از ما دو تا یواشکی میکشیدیم کنار، بلا برمی گشت نگاه می کرد هرکی نمی آمد رو می گفت "آیا آیا" حالا کی دلش می اومد نیاد بازی ١ ساعت همینطوری بازی کردیم.       &...
24 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد